سامیارسامیار، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره

کنجد مامان و بابا

وقتی تورو دیدم...

سلام مامان جونم سلام عزیز دلم, مامان قربونت بشه امشب 93/9/26 وقت دکتر داشتم, اونقدر استرس داشتم که خدا میدونه آخه برای اولین بار میخواستم تورو ببینم رفتم مطب و بعد سونو گرافی گفت که 1/5 ماهه هستی عزیز دلم از اونجائیکه منم استرس داشتم ؛ پرسیدم خانوم الان یعنی بچم تو رحممه دیگه گفت خانوم بچت تو رحمته و قلبشم تشکیل شده نمیدونی چقدر خوشحال شدم و خدارو شکر کردم قلبت تو 6 هفتگی تشکیل شده بود عزیزم بعد از مطب که اومد بیرون خندون رفتم پیش بابات و عکستو نشون دادم اندازه یه عدسی ...
27 آذر 1393

وقتی که اومدی

سلااااااام بر فرزندم و خاله های مهربونش که میان و بهمون سر میزنن. فرزند عزیزم نمیخواستم قبل اینکه مطمئن بشم اومدی به بابا بگم. صبح روز 93/9/9 قایمکی رفتم و تست گذاشتم و دیدم که بلههههههه یه خط کمرنگ افتاد... خیلی خوشحال شدم و اصلا باور نداشتم که اومدی... بعد ساعت 10:30 همون روز رفتم آزمایشگاه برای آزمایش بارداری که قرار شد ساعت 11:30 جوابش آماده بشه ، از اداره زنگ زدم تا جوابشو بپرسم که گفتن جواب آزمایشم مثبته و این یعنی که تو اومدی و اندازه یه کنجدی...   کلی خوشحالی کردم و خدارو شکر کردم که برام هدیه ای رو که منتظرش بودم رو فرستاد. شب قبل این ماجرا ،بابا سعید هی میگفت که من مطئنم نی نیمون اومده و ... بعد ق...
12 آذر 1393
1